عاشقان کربلا1
می خواستم برم کربلا زیارت امام حسین علیه السلام .همسرم سه ماهه حامله بود.التماس واصرار که منو هم ببر،مشکلی پیش نمی آید.هرجوری بود راضیم کرد.باخودم بردمش.اماسختی سفربه شدت مریضش کرد.وقتی رسیدیم کربلا،اول بردمش دکتر.دکترگفت:احتمالا جنین مرده.اگر هم هنوز زنده باشه،امیدی نیست.چون علایم حیات نداره.وقتی برگشتیم مسافرخونه،خانم گفت:من این داروها رانمی خورم!بریم حرم.هرجوری که می توانی منوبرسون به ضریح آقا.زیربغل هاش رو گرفتم وبردمش کنارضریح.تنهاش گذاشتم ورفتم یه گوشه ای واسه زیارت.باحال عجیبی شروع کرد به زیارت.بعدهم خودش بلندشدورفت تادم حرم.
صبح که برای نمازبیدارش کردم .باخوشحالی بلندشدوگفت:چه خواب شیرینی بود.الان دیگه مریضی ندارم.بعدهم گفت:توی خواب خانمی رو دیدم که نقاب به صورتش بود،یه بچه ی زیباروگذاشت توی آغوشم.
بردمش پیش همون پزشک.20دقیقه ای معاینه کرد.آخرش باتعجب گفت:یعنی چه؟موضوع چیه؟دیروز این بچه مرده بود.ولی امروز کاملازنده وسالمه!اونوکجابردید؟کی این خانم رو معالجه کرده؟باورکردنی نیست،امکان نداره !؟
خانم که جریان براش تعریف کرد،ساکت شدورفت توی فکر.
وقتی بچه به دنیا اومد،اسمش رو گذاشتیم .محمدابراهیم. «محمدابراهیم همت»