فروشی نیست
30 تیر 1393
دختریک آدم طاغوتی بود.یک روزآمد درمغازه .یادم نیست چه می خواست؛ولی می دانم محمودبه اوچیزی نفروخت. دخترعصبانی شد.تهدیدهم کردحتی!
شب باپدرش آمد دم خانه مان.نه گذاشت ونه برداشت، محکم زدتوی
گوش محمود!محمود خواست جوابش را بدهد،پدرم نگذاشت.می دانست پدرش توی دم ودستگاه رژیم بروبیایی دارد.هرجوربودقضیه رافیصله داد.دختره،دوسه بار دیگرهم آمددرمغازه،محمودچیزی به اونفروخت؛می گفت:
«مابه شما بی حجاب ها چیزی نمی فروشیم.»
منبع:ساکنان ملک اعظم1،منزل شهید کاوه،ص4.