چادرجهاد
آمده بودمرخصی.داشتیم درباره منطقه حرف می زدیم.لابه لای صبحت گفتم:«کاش می شدمن هم به همراهت جبهه بیایم!»حرف دلم را زده بودم.لبخندی زدوپاسخی دادکه قانعم کرد.گفت: «هیج می دانی سیاهی چادرتوازسرخی خون من کوبنده تراست؟!همین که حجابت را رعایت می کنی ،مبارزه ات را انجام داده ای.»
کاش با توبودم،ص42،به روایت ازهمسرشهیدمحمدرضانظافت
چهره به چهره:
می گفت:«بایدافتخارکنی که درفضای غیردینی طاغوت،حجابت را رعایت می کنی !»یک کارتن کتاب مسأله حجاب استادمطهری راخریدوگذاشت خانه.گفت:«حالابایدروی دوستانت هم کارکنی.»کتاب ها رایواشکی به بعضی ازدوستانم دادم تابخوانند.هشت نفرازهمکلاسی هایم تصمیم گرفتندحجابهایشان رادرست کنند!یکی شان دختر رئیس کلانتری بود.مدیرفهمیدصدایم زدوگفت:اگردختر درس خوانی نبودی،همین الان ازمدرسه بیرونت می کردم.
منبع:شمسی کلانتری-خواهرشهیدموسی کلانتری.وزیر راه وترابری ،یادمان شهدای دولت جمهوری اسلامی ایران،ش10،ص 10.
فروشی نیست
دختریک آدم طاغوتی بود.یک روزآمد درمغازه .یادم نیست چه می خواست؛ولی می دانم محمودبه اوچیزی نفروخت. دخترعصبانی شد.تهدیدهم کردحتی!
شب باپدرش آمد دم خانه مان.نه گذاشت ونه برداشت، محکم زدتوی
گوش محمود!محمود خواست جوابش را بدهد،پدرم نگذاشت.می دانست پدرش توی دم ودستگاه رژیم بروبیایی دارد.هرجوربودقضیه رافیصله داد.دختره،دوسه بار دیگرهم آمددرمغازه،محمودچیزی به اونفروخت؛می گفت:
«مابه شما بی حجاب ها چیزی نمی فروشیم.»
منبع:ساکنان ملک اعظم1،منزل شهید کاوه،ص4.
گلدسته عفاف
گلدسته،چون تنهادخترم بودخیلی به اوعلاقه داشتم.یک بار که درزمان جنگ به خانه اش در دزفول رفته بودم،دیدم شب موقع خواب باپوشش کامل می خوابد!تعجب کردم؛درآن هوای گرم جنوب،خوابیدن با لباس زیادکارآسانی نبود!علت راکه پرسیدم ،گفت:پدرجان،این جاهرلحظه ممکن است بمباران شود،بایدازهرنظرآمادگی داشته باشیم .ممکن است فرداصبح زنده نباشیم.پس باید پوشش کامل داشته باشیم تاوقتی که ما رااز زیرآوارخارج می کنند،مشکلی وجودنداشته باشد.
چهارفصل عشق،ص68،شهیدگلدسته محمدیان
ای آن که زِحق می طلبی راه نجات خواهی که نصیبی ببری ازبرکات
آن گه به مرادِ دل رسی،کز دل وجان درشأن محمدّ،بفرستی صلوات
دیگربهانه ای نیست:
فاطمه،زمانی که برای کمک به مجروحان می رفت حجابش کامل بود.دستش دستکش می گذاشت تاتماس کمتری بانامحرم داشته باشد.توی کیفش همیشه مقنعه وجوراب اضافه بود.این ها رابه عنوان هدیه به خانم هایی می دادکه برای بدحجابی شان،نداشتن مقنعه وجوراب ضخیم بهانه می کردند.
خاطره ای ازشهیدفاطمه رضایی،چهارفصل عشق،ص 64